سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اسمش علی بود - پازل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


اسمش علی بود - پازل



درباره نویسنده
اسمش علی بود - پازل
مهدی سالم
من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم اما با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور ، حق و باطل را نشان خواهم داد و هرکه به دنیال نور است این نور هرچند کوچک در دل او بزرگ خواهد برد.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
جوک
اخبار
محرم
رسانه
آرشیو
مدیریت
سیاست
دل نوشته
نشریه شمع
حسن نظری
خلاصه کتاب
حجاب و عفاف
رایانه و اینترنت
احادیث اخلاقی
مدیریت فرهنگی
عکس های دیدنی
بازی های رایانه ای
مسائل اجتماعی ایران
انتخابات مجلس هشتم
مهدی و خدمت سربازی
انتخابات ریاست جمهوری دهم
سبزی گل داره
گشت وگذار در دنیا
شورای عالی فضای مجازی
شبکه امید
کاربرانه


لینکهای روزانه
حضرت آیت الله خامنه ای [224]
استاد شهید مرتضی مطهری [164]
دکتر شهید مصطفی چمران [96]
آیت الله مکارم شیرازی [194]
استاد رحیم پور ازغدی [143]
حضرت آیه الله مصباح [126]
متن شاهنامه فردوسی [115]
دیوان حافظ [150]
غرلیات سعدی [120]
غزلیات مولوی [137]
متن نهج البلاغه [123]
متن قرآن با ترجمه [130]
متن صحیفه سجادیه [98]
پازل (پرشین بلاگ) [162]
[آرشیو(14)]


لینک دوستان
سجاده ای پر از یاس
تفحص شهدا
پاک دیده
رضوان
عــــشقـــــولـــــک
رضا شکوهی
معجزه هزاره سوم
پوست کلف
ابوذر منتظر القائم
عاشورائیان
اقلیما پولادزاده
مهدی بوترابی
سلما سالم
حسن نظری
محدثه
باسید علی تا .....
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
محسن ثروتی
متین
آوینی
اقالیم....
محمد مهدی کارگر
روزنامه دانشجویی
محمد جواد مزارعی
عباس سیاح طاهری
محمد مسیح مهدوی
دکتر محمود احمدی نژاد
مجمع وبلاگ نویسان مسلمان
ابر و خورشید
مجاهدین
مهدی گیوکی
باران مسعودی
مهدی مسعودی
مسعود دهنمکی
حسین (کربلای6)
کانون اندیشه جوان
مرضیه (دلتنگیهای آدمی)
خاکریز
رجانیوز
سپهر نیوز
شریف نیوز
صهیون پژوه
حامد طالبی
محمد سرشار
وحید یامین پور
ذره بین
صادق کریمی
پرنیان موسوی
حامد راست دست ...
سپهر خلیل سبحانی
محمد رضا منتظر القائم
سهیل رضازاده
گلادیاتور (بابک کرباسی)
مجید بذرافکن
وبلاگ فارسی

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
اسمش علی بود - پازل

آمار بازدید
بازدید کل :401887
بازدید امروز : 233
 RSS 

بسم الله...

اسمش علی است، مسلم را نشانم می دهد، دستش را می گیرم. عربی را خوب نمی دانم،هرچند فارسی می فهمند اما دلم می خواست عربی بلد تر بودم. علی کوتاه قد تر از مسلم است اما به نظرم هم سن می رسند. چفیه عربی نشانم داد و گفت چند خریدی؟ گفتم 5 تومان. یکی مثل همان داشت.جلو آورد و گفت هدیه. گفتم چند ساله ای؟ نمی فهمید چه می گویم. سنه؟ how old are u? نه نمی فهمید.
بالاخره تفهیم که شد رسوند 14 سالش بود. گفتم : انت تلمیذ؟ گفت : انت معلم؟ خندیدم. چفیه را هدیه می داد دوباره. فقیر بود و به خاطر فقر درس را رها کرده بود. اما سخاوت داشت. با این همه نداری هرچه داشت می بخشید.
اینجا نجف است دیگر! چفیه را پس دادم و گفتم به دیگری هدیه کند چون من یکی دارم.! از من قول گرفت که تا رفتم مشهد و چشمم به حرم امام رضا (ع) رسید دعایش کنم. بچه 14 ساله چه دل صافی داشت. من هم قول گرفتم که هر وقت مشرف شد حرم حضرت علی (ع) مرا فراموش نکند.
دوست 14 ساله من شاید دوباره ببینمت شاید هم هرگز، اما لبخندت و اشک درون چشمت را هرگز فراموش نمی کنم.

پ.ن :
برای اینکه یادم نرود می نویسم که آن طلبه جوان هم در مسیر خیمه گاه سلام به امام رضا(ع) رساند و من شدم پیغام رسانش.
باید بروم مشهد. دلم خیلی تنگ شده. پدر و پسر امام رضا(ع) را زیارت که می کردم دلم هوایی بود. تا به حال اینقدر مشهد خونم کم نشده بود.



نویسنده : مهدی سالم » ساعت 1:18 عصر روز سه شنبه 90 مرداد 11